سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هدیه آسمونی

سییییییییییییییییییییزده بدر!

وقتی از سیزده بدر برگشتیم گل پسرم توی ماشین خوابش برده بود. وقتی رسیدیم خونه خواستم آروم توی گهواره اش بخوابونمش که یهو کمرم گرفت! همونطوری که خم شده بودم، موندم و با سختی خودمو به تخت رسوندم و دراز کشیدم. بابای گل آقا سبحانم تصمیم گرفت تا برای بنده کیسه آب گرم آماده کنه. تا بخواد آب به جوش بیاد آقا سبحان بیدار شد و شروع کرد به گریه! بابا امیر هم با نهایت محبت و مهربونی آقا سبحانو بغل کرد. اما بابا امیر حواسش نبود که برای ریختن آب جوش باید سبحانو زمین می ذاشت. البته طفلی بابا امیر هم نمی خواست سبحان گریه کنه و به خاطر همین بغلش کرد تا با هم کیسه آب گرم آماده کنن که ناگهان... سبحان خونه رو گذاشت رو سرش و از شدت جیغ و گریه نف...
30 فروردين 1391

کشف خاصیت چسبندگي غذاها!

امروز آقا سبحان در حال خوردن فرنی مخصوصی که براش درست کرده بودم به کشف مساله بزرگی نائل اومد و اونهم چسبناک شدن دستاش بعد از خیس شدن با فرنی بود. هر بار که شازده کوچولو چیزی میل می فرمایند باید دو تا دست و صورتشون کلا غذایی بشه. و چون تا حالا علاقه زیادی به حریره و فرنی نشون نداد امروز یه ابتکار زدم و حریره بادام و فرنی برنجشو با سیب رنده شده که خیلی دوست داره قاطی کردم. خیلی دوست داشت و با ولع تمام نصف فنجون خورد. اما باز و بسته کردن دستاش که به هم می چسبیدن و با تعجب بهشون نگاه می کرد خیلی بانمک بود!
30 فروردين 1391

سوپ ماهیچه و سیب زمینی و هویج و برنج! به همراه گشنیز و جعفری

امروز به سوپ پسرم گشنیز و جعفری هم اضافه کردم و خیلی هم خوب خورد. الان دو روز هم هست که هر روز یک چهارم سیب قرمز می خوره! براش پوره می کنم و با قاشق به عنوان عصرونه می دم بخوره! موقع غذا خوردن هم گل پسرم یه قاشق دیگه دست خودش می گیره تا هی قاشق مامانو از دستش نکشه!
29 فروردين 1391

ماجرای گرفتن ناخن!

ماشالله اینقدر که پسرم پرجنب و جوشه! و طی روز هم خیلی کوتاه و سبک می خوابه! مجبورم CD کارتون حسنی رو برات بذارم و وقتی محو تلویزیون شدی یواشکی ناخنای کوچولو و نازتو بگیرم. آخه تا یه ذره بلند می شن پاها و صورتتو زخم می کنی! الهی من فدای دستای کوچولو و ناخنای نازکت برم. راستی از بس که ناخنات نازکه مجبورم با قیچی ابرو اونا رو بگیرم! الانم که بغل مامان نشستی و داری تاپ تاپ می کوبی رو کیبورد!
29 فروردين 1391

اولین روز خوردن شیره بادام

پسر گلم برای اولین بار شير بادام خورد و چقدر هم کیف کرد. چون خيلی رقیق بود اول با قاشق بهش دادم اما نمی تونست همشو ببخوره! ولی وقتی تو شیشه ریختم کامل خورد. اما امروز اتفاق قشنگ ديگه ای افتاد و شاه پسرم cerelac خورد. به اندازه یک قاشق سوپخوري! الهی من فداش بشم که اينقد بامزه می خورد! عاشق دهن غذاييتم مامان!
20 فروردين 1391
1